از آغازین روزهایی که بشر به پوشش احتیاج پیدا کرد و دریافت از پنبه و پشم میتوان نخ درست کرد و آن نخ را با دستگاه های دستی به پارچه تبدیل نمود، صنعت نساجی شکل گرفت. هر قومی و هر جامعه ای برای خود دستگاه های دستی پارچه بافی تهیه کرده و لباس خود را برای خود میبافت. اما از اوایل قرن نوزدهم، زمانی که در اروپا کارخانههای نساجی مدرن شکل گرفت، این معادله به هم ریخت و سیل پارچههای خوش بافت و ارزان قیمت اروپایی، رفته رفته بازار کشورهای دیگر را تحت سیطره خویش در آورد. این امر خواه ناخواه فشار زیادی به صنعت نساجی بومی آنها وارد میآورد. چرا که مصرف کننده داخلی، به جای پارچه های دست ساز داخلی، که زمخت بوده و یک نواخت نبودند، به سراغ پارچه های وارداتی رفتند. نساجان داخلی و صنف های وابسته به آنها کارشان بی رونق شد. دولتها و آگاهان جامعه به میدان آمده و واکنشهایی از خود نشان دادند. ماجرای صنعت نساجی در اصفهان از انقلاب مشروطیت به رنگی دیگر در آمد. در این زمان یک نوع هم بستگی ملی و دلسوزی همگانی برای صنعت در حال نابودی کشور ایجاد شد. عده ای از تجار بزرگ شهر دور هم جمع شدند و « انجمن تجار » را تشکیل دادند تا کارخانه نساجی بیاورند و راه بسازند و بانک برپا کنند. چنین شد که نقش حاج محمدحسین کازرونی در این میان بیش از همه بود. شاید مهمترین خطی که به کمک روحانیون دنبال کردند، خط تحریم کالاهای خارجی بود. شاید بتوان صنعت داخلی در این فضا نفسی بکشد. تکاپویی شد و چند کارگاه کوچک نیز برپا گردید. اما اینها همه چون پشتوانة دولتی نداشت و صاحبی که کار را پیگیری نماید همه قائم به شخص بود و ناتمام ماند. تازه جنگ جهانی اول نیز از راه آمده بود. جنگی که در هولناکی و سیاهی هیچ چیز برای کشور ما باقی نگذاشت.
داستان ورود صنایع نساجی مدرن اصفهان به «کارخانة وطن» باز میگردد. در سال 1304ش دو نفر از بازرگانان اصفهان به نام عطاءالملک دهش و محمدحسین کازرونی به شراکت یک دیگر این کارخانه را در اصفهان پایه نهادند.کارخانه تا سالها فقط پارچه های کلفت سربازی تولید میکرد. بعدها پتوهای پشمی نیز به محصولات کارخانه اضافه شد.
اما زمینه های حقوقی که در کشور ایجاد شده بود از جمله تصویب قانون تجارت ـ که مشارکت های مالی را در چهارچوب قانون تعریف میکرد ـ و نیز قانون استفاده از البسه وطنی ـ که خدمتکاران دولت را ملزم به استفاده از پارچه های داخلی مینمود ـ و نیز قانون واگذاری تجارت خارجی مملکت به دولت ـ که کلید دروازه های گل و گشاد تجاری کشور را تنها به دست دولت میسپرد ـ بیش از پیش ثروتمندان شهر اصفهان را به فکر انداخته بود که سرمایه های خود را به جای تجارت خارجی و خرده تجارت داخلی، در راه صنایع تولیدی به کار بیندازند. به همین خاطر در سال 1311 شرکتی، سهامی عام، به پیش قدمی چند نفر از سرمایه داران اصفهانی تشکیل شد که هدف از آن برپایی یک کارخانه نساجی بود. دو سال بعد در آذر 1313 کارخانة نساجی «ریسباف» به راه افتاد و موجی از شادی و خودباوری را در مردم اصفهان ایجاد کرد.
این آغاز کار بود. در سال بعد شرکت زاینده رود برای برپایی کارخانة زاینده رود به ثبت رسید، مدتی بعد کارخانة شهرضا و سپس نختاب راه اندازی شدند. پس از آن کارخانه های ریسندگی دهش ( بعدها نور نام گرفت) و پشمباف برپا گردیدند و آخرین کارخانه ای که در دورة رضاشاه به این گردونه پیوست صنایع پشم بود. این کارخانه های عظیم آن قدر سریع سر بر آوردند که در همان زمان آگاهان و مطلعین شگفت زده شده بودند. مدیر روزنامه اخگر در سال 1315 ش نوشت:
« تشکیل شرکتهای پیاپی و تأسیس مؤسسات بسیار مفید اقتصادی که علیالتوالی در شهر زیبای اصفهان به عمل میآید، راستی نه تنها کلیة اهالی کشور را دستخوش بهت و حیرت ساخته است، بلکه خود ما که زادة این شهر هستیم و از تمامی امور و جریانات مادی و معنوی آن خود را آگاه میدانستیم، صراحتاً اقرار میکنیم این همه موفقیتی که در تشکیل شرکتها و تأسیس کارخانجات نصیب اصفهان شده است، ما و بلکه تمامی اهالی اصفهان و حتی گاهی خود مؤسسین شرکتها را دستخوش بهت و حیرت ساخته است.» (روزنامه اخگر، ش1179، 12 مهر 1315)
این کارخانه های معظم که در جنوب زاینده ورد سر بر آوردند، اصفهان را در طول مدت پنج سال به یک شهر صنعتی و نساجی تبدیل نمودند. بیش از ده هزار کارگر به طور مستقیم در این کارخانه ها مشغول کار شدند. هزاران نفر دیگر نیز به شکل جانبی از این صنعت منتفع می گردیدند. کارگران زیادی برای کار به اصفهان روی آورده و شهر به یکباره چند برابر گردید. از قبل سود سهام، ثروت زیادی عاید مردم شهر گردید. شهرداری نیز با در آمدها و عوارضی که از قبل کارخانهها نسیبش میشد، توانست شهر را رونقی داده و امور زیربنایی آن، مثل احداث خیابان های تازه و آسفالت کاری خیابانها را انجام دهد. برای هماهنگی و بازاریابی بیشتر محصولات کارخانه ها، ادارة صنایع و معادن شهر آغاز به کار کرد و نیز شرکت هایی برای تأمین مواد اولیة کارخانهها یعنی پشم و پنبه برپا گردیدند. بدین اعتبار از سوی مطبوعات اصفهان « منچستر شرق» لقب گرفت.
اینک به معرفی مختصری از این کارخانهها میپردازیم:
کارخانه وطن
درست معلوم نیست دقیقاً از چه زمانی فضل الله دهش، فرزند یک تاجر شیرازی و تحصیل کرده کالج بمبئی که در رشته صنایع فارغ التحصیل شده بود به فکر افتاد که یک کارخانه نساجی به اصفهان وارد نماید، اما وی از سال 1265ش تا 1270ش در هندوستان اقامت داشته است. در این مدت سی سال که انقلاب مشروطیت و جنگ جهانی اول در ایران اتفاق افتاده بود، فضل الله دهش عرصه را آماده ندید که آرزویش را بر آورده نماید. پس حدود سال 1300ش به آلمان مسافرتی نموده و با مهندس آلمانی شونمان کارخانه ریسندگی و بافندگی را تهیه و سپس از راه بین النهرین وارد ایران نمود. وی آن را در محل عمارت صفوی هفت دست که رو به ویرانی میرفت و البته مالکیت آن را داشت، نصب کرد. حدود یک سال بعد، در مرداد 1304 قسمت ریسندگی این کارخانه افتتاح یافت. بخش بافندگی کارخانه هنوز باقی مانده بود که به تدریج سوار شده و یک سال بعد دوباره خبر افتتاح کارخانه در روزنامهها درج گردید. دو سال بعد مالکیت کارخانه به طور کامل به دست کازرونی افتاد. این کارخانه روز به روز راه ترقی را میپیمود و یکی از پسران حاج محمد حسین به نام میرزا محمدجعفر مدیریت کارخانه را بر عهده گرفته بود. در مهر 1310 کارخانه وطن در آگهی تبلیغی خود اعلام کرد «بهترین پارچههای گواردین، پالتویی، فانتزی، اسپورتی و پتوهای کرکی اعلا را مطابق بهترین پارچههای اعلای اروپا » تهیه میکند. این کارخانه در آن زمان در شهرهای تهران، شیراز، مشهد و رشت مراکز فروشی برای محصولاتش باز کرده بود(اخگر، ش650، 4 مهر 1310).کارخانه وطن در سال 1352 به خارج از شهر اصفهان در شهرک صنعتی محمود آباد منتقل شده و هنوز هم پابرجاست.
کارخانه ریسباف
کارخانه ریسباف دومین کارخانه ریسندگی اصفهان بود و این امتیاز را داشت که اولین محصول کار و سرمایه جمعی مردم اصفهان بود. اگر کارخانه وطن حاصل ریسکپذیری یا جسارت فضل الله دهش بود، این کارخانه حاصل برنامهریزی و سرمایهگذاری عده زیادی از مردم شهر بود. شرایطی که در آن کارخانه ریسباف راه اندازی شد نیز حائز اهمیت است:
موضوعی که در برپایی شرکتهای بزرگ در اصفهان بیتأثیر نبود، مسافرت رضاشاه به این شهر در آبان 1311 و ملاقات وی با سرمایهداران و تجار شهر بود. وی آنان را تشویق و بلکه تهدید کرد باید سرمایه خود را در قالب شرکت به کار تولیدی وارد نمایند. او رضا افشار، حاکم اصفهان را نیز موظف به مدیریت کار نمود. میتوان تصور کرد اطاعت امر حاکم قلدر و مستبدی مانند رضاشاه بیش از جنبههای اقتصادی اعیان شهر را به تلاش وادار کرده و مدیران شهر، خصوصاً حکمران را به تکاپوی اضطرابآوری انداخته باشد.
هم شخصیت حاکم اصفهان، و هم دستور رضاشاهی باعث شد تجار با هول و هراس گرد یکدیگر نشسته و قرار شد هر کس هر چه دارد بر دایره بریزد! دستورشاهی و فضای اداره حکومتی، تجار را دست به جیب کرد. قرار شد معلوم شود هر کس چقدر میپردازد. که یک سوم آن را فوراً و دو ثلث بقیه را بعداً ادا نماید. جلسه ای که تشکیل گردید پولی در حدود سیصد و شصت هزار تومان جمع شد.
برای نام شرکت از دو کلمه «ریسندگی» و «بافندگی» اجزای اول را کنار هم نهاده و «ریسباف» را ساختند. در همان جلسه سید جواد کسایی که جزو اعضای اتاق بازرگانی اصفهان نیز بود و بعدها به ریاست این اتاق برگزیده شد به مدیریت عامل شرکت انتخاب شد. انتخابی که بعدها معلوم شد بسیار بجا بوده است. پشتکار و کاردانی کسایی موجب شد ریسباف خیلی زود در محور خیابان چهارباغ بالا سرپا شده وبه مرحله سودهی برسد. امری که بسان یک دایره تشدید کننده، تشکیل دیگر شرکتها و هجوم سرمایهها به صنعت نساجی را باعث شد.
کارخانه ریسباف در زمینه تولید ریسمان نخی، پارچه پنبهای و نیز پارچه پشمی فعالیت خود را آغاز کرد. چنان که شیوه کارخانههای نساجی است، ابتدا بقچههای ریسمان کارخانه به بازار آمد. سرانجام نیز در آذر 1313 طی جشنی قسمت بافندگی پنبه و پشم کارخانه راه اندازی شد و کارخانه به تولید پارچههای نخی و پشمی مشغول گردید. مدتی بعد تولید پتو نیز در برنامه کارخانه قرار گرفت.
کارخانه زاینده رود
یک سالی از راه اندازی کارخانه ریسباف نگذشته بود که در اوایل سال 1314 زمزمه برپایی کارخانه دیگری در اصفهان برپا شد. این بار خاندان کازرونی به فکر تأسیس یک کارخانه دیگر افتاده بودند. در 18 اردیبهشت 1314جلسه هیأت موسسین برپا شد. 300 نفر شرکا و سهامداران کارخانه شرکت سهامی ریسندگی و بافندگی زایندهرود بودند و آن قدر در ظرف مدت کوتاهی سرمایه جمع شده بودکه از سطح نیاز بالا زده بود. امری که حکمران شهر را شگفت زده کرد. عبدالرحیم محمودیه نیز به مدیریت عامل کارخانه منصوب گردید. وی داماد حاج محمد حسین کازرونی بود.
با توجه به سرمایه مادی بالا و نیز تجربهای که خاندان کازرونی در کارخانهداری با خود داشتند، در اردیبهشت 1315 اولین سری نخ کارخانه وارد بازار شد. یعنی خرید زمین، ساخت عمارت و نصب ماشینآلات کمتر از یک سال طول کشید. در مرداد همان سال نیز نصب ماشینآلات بافندگی به پایان رسیده و پارچه کارخانه زایندهرود به بازار آمد
کارخانه شهرضا
هنوز سالگرد بهره برداری از کارخانه زایندهرود نرسیده بود که اعلام گردید شرکت دیگری به نام شرکت شهرضا درحال تأسیس است. نام این شرکت بدین خاطر بود که عدهای از سرمایهداران آن شهر با چند سرمایهدار اصفهانی تصمیم به تأسیس شرکت مذکور گرفته بودند. شرکتی که میخواست یک کارخانه نخریسی را برپا نماید.
از شهرضا خاندان میربد و از اصفهان خاندان بنکدار در برپایی این کارخانه سهم به سزایی داشتند. سید مصطفی بنکدار که در همان جلسه به ریاست هیأت رئیسه شرکت انتخاب شده بود، به همراه برادرش سید محمد، از مدتها پیش در کار مدیریت دو کارخانه پنبه پاککنی خود در جرقویه و جنوب اصفهان بودند.
یک چیز برای کارخانه شهرضا حل ناشده باقی ماند. آیا کمبود آب در شهرضا موجب نمیشد کارخانه نساجی در آنجا با شکست مواجه شود؟سرانجام دو ماه بعد این تردید با یک مسافرت حاکم اصفهان به پایان رسید. حاکم اصفهان از مقامات مرکز این اجازه را گرفته بود که محل کارخانه از شهرضا به اصفهان منتقل شود.
حالا که قرار شد کارخانه در اصفهان تأسیس گردد، دیگر نام آن عوض نشد و به نام کارخانه شهرضا ـ اصفهان خوانده میشد. این شرکت محلی در جنوب کارخانه ریسباف در همان محور چهارباغ بالا خریداری کرده و شروع به ساختمان عمارت نمود. مدتی بعد نیز نخ و پارچه کارخانه شهرضا به بازار عرضه گردید.
کارخانه نختاب
در مرداد 1314 اولین آگهی شرکت دیگری به نام «شرکت سهامی نختاب اصفهان» انتشار یافت. به موجب این آگهی شرکت قرار بود کارخانهای در زمینه تولید نخهای قرقره برای خیاطی تأسیس نماید مدتی بعد معلوم شد سرمایه شرکت 215 هزار تومان است و عدهای از سرمایهداران مسلمان و کلیمی آن را تأسیس کرده اند. مدتی بعد سرمایه شرکت به حدود 5 میلیون ریال رسید. مدیر شرکت یک یهودی به نام «ساسون» بود و کارخانه در حاشیه شمالی زاینده رود، روبروی کارخانه وطن، در خیابان کمال اسماعیل برپا گردید. این کارخانه فقط به تولید قرقره می پرداخت که به کار خیاطان می خورد.
کارخانه پشمباف
در آخرین ماههای سال 1314 دو شرکت معظم دیگر نساجی تشکیل گردید: پشمباف و صنایع پشم. هر دو نیز محور کار خود را بر پشمبافی گذاشته بودند« شرکت سهامی ریسندگی و بافندگی پشم اصفهان» نخستن مجمع عمومی خود را در منزل سید احمد روغنی در روز 21 بهمن 1314 برگزار کرد .آنها حسین صحت را به عنوان رئیس هیأت مدیره انتخاب کردند. پشمباف سرانجام در سال 1319 راه اندازی گردید. محل این کارخانه در آن سوی پل خواجو بود. پشمباف به تولید پارچههای پشمی میپرداخت.
کارخانه صنایع پشم
اولین مجمع عمومی این کارخانه در 14 اسفند1314 در باغ علی همدانیان برگزار شد. از همین زمان معلوم است که ایشان در «شرکت سهامی صنایع پشم اصفهان» بیشترین نقش را خواهد داشت.در گزارشی که روزنامه از نخستین مجمع عمومی شرکت مذکور ارائه داده است معلوم میگردد که 450 نفر از سهامداران گرد آمده و با حضور حکمران و مقامات شهری، هیأت مدیره و هیأت بازرسان شرکت را معیین کرده اند. هیأت مدیره نیز از میان خود محمدشیخزاده هراتی را به ریاست هیأت مدیره و مدیر عامل شرکت برگزیدند. علی همدانیان و حاج عبدالحسین دهدشتی نیز به عنوان نایب رئیس انتخاب گردیدند.
شرکت صنایع پشم که مبنای کار خود را بر پشمبافی یعنی ساخت پارچهها و پتوهای پشمی نهاده بود، با سرمایه شش میلیون ریال آغاز به کار کرده و یک سال بعد سرمایه خود را به نه میلیون ریال افزایش داد. «باغ زرشک» واقع در محور چهارباغ بالا مورد توجه مدیران شرکت قرار گرفت و کارخانه را در آنجا بنا نهادند. خیلی زود پارچه های پشمی این کارخانه از زیر دستگاه های نساجی به بازار عرضه گردید.
کارخانه رحیمزاده
عبدالرسول رحیمزاده (روغنی)یکی از تجار اصفهان بود که در سال 1312 به برپایی یک کارخانه نساجی در خیابان شاهپور (شهید بهشتی فعلی) اقدام کرد. در آگهی تأسیس شرکت نسبی حاج سید عبدالرسول روغنی وشرکا، آمده است «جهت وارد کردن و به کار انداختن یک دستگاه کارخانه ریسندگی ریسمان و کلیة معاملات مربوطه به خرید و نصب و جریان کارخانه مزبور » این شرکت تأسیس شده و سید محمد کتابی برای مدت هفت سال مدیریت این شرکت را بر عهده دارد. کارخانه رحیم زاده فقط به تولید نخ مشغول بود.
کارخانه ریسندگی دهش (نور)
فضل الله دهش که راجع به نقش وی در وارد کردن کارخانه وطن مطالبی آمد، بعد از فروختن سهم خویش به حاج محمدحسین کازرونی به وارد کردن یک کارخانه برق اقدام کرد و از طریق فروش برق به شهرداری، موسسات و خانههای مردم، سود فراوانی به دست آورد. اما در سال 1313 شاید به خاطر مشاهده وضعیت پر سود صنعت نساجی، به فکر افتاد یک کارخانه نساجی نیز وارد نماید. او در اطراف پل خواجو کارخانه «ریسندگی برق» را بنا نهاد و در سال 1314 این کارخانه در حال ساخت بود. سرانجام در سال بعد کارخانه ریسندگی دهش یا ریسندگی برق که بعدها کارخانه نور هم نامیده میشد به راه افتاده و نخ آن وارد بازار گردید .کارخانه مذکور صرفا به تولید نخ میپرداخت.
کارخانههای نساجی که بعد از شهریور 20 تأسیس شدند
با وقوع جنگ جهانی دوم و رفتن رضاشاه، دروازه های تجاری کشور باز شد و هجوم سیل آسای پارچهها و لباس های خارجی صنعت نساجی داخلی را مواجه با بحران های شدید نمود. پارچهها در انبارها میماند و به فروش نمی رسید. از سوی دیگر بحران های کارگری هر روز کارخانهها را با مشکلاتی مواجه مینمود. کارخانجات مذکور هر یک راهی را پیموده و به گونهای فشار خرد کننده بحران اقتصادی را که با بحران اجتماعی آمیخته شده بود پشت سر نهادند. بیشتر این کارخانجات به دست هیأت حمایت از صنایع افتاده و پس از مدتی مدیریت، به تصاحب بانکهای وام دهنده در آمدند. بعضی مانند کارخانه شهرضا از همان ابتدا به دست بانک وام دهنده افتاده و بعضی نیز مثل صنایع پشم و نختاب توانستند بحران را پشت سر گذاشته و در همان وضعیت مالکیت نخست در دست صاحبان اولیه که محدودتر شده بودند، بمانند.
نکته مهم و کمی تعجبآور در این است که با وجود بحرانهای مالی و اجتماعی که کارخانجات اصفهان پس از شهریور 20 بدان گرفتار شدند، اما هنوز هم کسان زیادی بودند که جهتگیری سرمایه شان «تأسیس کارخانجات نساجی» بود. پس تعداد ده کارخانه نساجی دیگر در اطراف شهر اصفهان تأسیس شدند.
مشخصة جغرافیایی این نسل از کارخانجات نساجی دور بودن آنها از شهر میباشد. رشد عوارض شهرداری که در هر سمینار از سنگینی این عوارض سخن به میان میآمد، موجب شد بجز کارخانه شهناز، باقی شرکتها ترجیح بدهند در چند ده کیلومتری شهر کارخانه خود را بنا نمایند تا از بعضی عوارض شهرداری مصون و معاف باشند. قیمت زمین در اطراف شهر نیز بسیار کمتر از زمینهایی بود که در داخل شهر قرار داشت. مشخصة فنی آنها نیز ماشین محور بودن آنها به جای انسان بود. هزینه بالای نگه داری کارگر (موضوع بیمه و مزایای دیگر) موجب شده بود صاحبان صنایع ترجیح بدهند دستگاههایی وارد کنند که به کارگر کمتری نیاز باشد. با این همه نکته اساسی در تحلیل تحولات همه این کارخانجات نساجی، نسل اول یا دوم، این است که افزایش تولید داخلی در کنار واردات بیرویه پارچه و رسوخ یافتن الیاف مصنوعی در صنعت نساجی، کار را به جایی رسانیده بود که بازار شاهد روند نزولی قیمت پارچه بود. روندی که به بحرانهای مالی کارخانجات دامن زده و سرنوشت نهایی آنها را رقم میزد. کارخانه های شهناز، تاج، ناهید، سوسن، آذر، سیمین، حریربافی سعید، بارش، بهریس، پروین، فرزانه و شکوه کارخانه های نساجی بودند که هر یک در زمانی در گوشه و کنار این شهر ساخته شده و بخشی از تاریخ این شهر شدند. امید آنکه نگاه مدیران شهری نسبت به اندک عمارات و ساختمانهای باقی مانده از کارخانههای نساجی تغییر یابد و بکوشند این بناها را به عنوان بخشی از تاریخ گذشته و هویت شهر حفظ نمایند. دور نیست اگر روزی یکی از آنها با خواندن امثال این کتاب به فکر فرو رود که یک «موزه صنعت نساجی» در قطب صنعت نساجی ایران و منچستر شرق بر پا نماید. شاید به موقعیتی برسیم که دیگر این آجرها و عمارات کارخانههای ریسباف، صنایعپشم و شهناز، ارزشی یابند همتای چهلستون و عالی قاپو تا دیگر هیچ کس جرأت نداشته باشد به آسانی کلنگ بر پای آنها فرود آورده، به جای آنها آپارتمان و پارکینگ بسازد. روزی صحبت بر سر این بود که کارخانه ریسباف، به عنوان موزه صنعت نساجی اصفهان انتخاب شود. بسیاری خوشحال شدند که بالاخره این بخش از تاریخ این شهر زنده شده و برای نسل های بعد نشانه هایی از آن خواهد ماند. اما نمی دانم چه شد که تا این لحظه چنین مهمی صورت نگرفته است. بیاییم کمک کنیم روزی این موزه راه اندازی شود.