ابتدای ورودی کتابخانۀ ملی ایران و فرهنگستان زبان و ادب فارسی در بزرگراه حقانی، قاعدتاً به همین دلیل که ورودی کتابخانۀ ملی ایران و فرهنگستان زبان و ادب فارسی است، نه جای دیگر، با ماکت برخی آثار کلاسیک ادب فارسی تزئین و آراسته شده است.
به گزارش تابناک، طراحان این ماکت با استفاده از برخی آثار کلاسیک ادبیات فارسی، که مرتب در کنار هم قرار گرفتهاند و عطفهایشان رو به ناظر دارند، خواستهاند با یک تیر دو نشان بزنند؛ هم به کتابخانۀ ملی اشاره کنند و هم به فرهنگستان زبان و ادب فارسی توجه بدهند. اما از آنجا که اگر این روزها کسی کاری را درست انجام دهد، هفت فلک در هم میپیچند و آسمان بر سر زمین خراب میشود، دوستان طراح و مجری و ناظر طرح نیز همگی دست به دست هم دادهاند و محبت کردهاند و در اقدامی هماهنگ، از نشان دادن طرح به یک کارشناس معمولی زبان و ادبیات فارسی، آن هم فقط برای سی ثانیه، خودداری کردهاند.
تقصیری هم نداشتهاند، چون این روزها کارشناس زبان و ادبیات فارسی از نوع معمولیاش خیلی کم پیدا میشود؛ مخصوصاً بالای آن تپهها، که کتابخانۀ ملی و فرهنگستان زبان و ادب فارسی بر فرازشان قد برافراشتهاند، که دیگر اصلاً نباید چشمانتظار چنان کارشناسانی بود.
در عکس اولی که از این ماکت تهیه شده است، به عطف کتاب «رباعیات خیام نیشابوری» توجه بفرمایید! با کمال شگفتی خواهید دید که هماندازۀ عطف «دیوان غزلیات شمس» است که کمی آن طرفتر قرار دارد.
حالا لطفاً به «دیوان باباطاهر همدانی» توجه بفرمایید! این بار هم به معاینه درخواهید یافت که هماندازۀ عطف «مثنوی معنوی» است که پشت آن درخت نحیف پنهان شده است. به ظن قوی، اینها نمونههای مدرن صور خیال در شعر فارسی باشند که هنوز تحقیقات مفصلی روی آنها نشده است، ولی قطعاً لزوم آن در مقطع حساس کنونی احساس میشود.
اما این همۀ ماجرا نیست. «خلاقیت هنری» دوستان طراح در این اثر چنان است که، مثل هر شاهکار هنری دیگر، هر چه بیشتر در آن دقیق بشوید و اعماق ناکاویدۀ آن را بکاوید، لعلها و گهرهای نابتری نصیبتان میشود و چه بسا «آنچه اندر وهم ناید» هم مکشوفتان شود؛ نمونهاش را میخواهید؟ بفرمایید... به عکس دوم توجه کنید... داغ داغ و تازه از تنور بیرون آمده: «ضربالمثلهای ایرانی» اثر «دکتر شفیعی کدکنی»!
همانجاست... دقت بفرمایید، در عکس حتماً آن را خواهید یافت، ولی لطفاً جای دیگری به دنبالش نگردید که نیست، چون نسخهاش منحصربهفرد است و مؤلف هم از وجودش پاک بیخبر.
نمیدانم چرا اکنون که این یادداشت به پایان رسیده است، مدام دارم این بیت حافظ را، با تغییری که به مناسبت حال در خواندن ردیفش دادهام، زمزمه میکنم:
ناظر روی تو صاحبنظرانند ولی
سرّ گیسوی تو در هیچ سری «،» نیست که نیست!